العجل مولاجان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بیانات امام خامنه ای (مدظله العالی)

💗جوانان عزیز من ؛ شما هم مانند «حسین فهمیده» میتوانید نقش ایفا کنید

🔻رهبرانقلاب: جوانان و نوجوانان عزیز من! همه شما میتوانید در کشورتان نقش پیدا کنید.
🔹یک روز نقش، نقش «حسین فهمیده» بود؛ یک روز نقشهای دیگر است.
🔹در زمینه مسائل دینی، مسائل فرهنگی، مسائل سیاسی، مسائل اخلاقی، آینده‌نگری، امیدبخشی، نشاط دادن به محیط پیرامون خود و تعبّد و تقیّد و پایبندی به شریعت اسلامی -که سرمایه سربلندی فرد و جامعه است- میتوان مجاهدت کرد.البته در آنها، دادنِ جان مطرح نیست؛ اما همّت و اراده و تصمیم لازم دارد.
🔹همه میتوانید در مدارس، در دانشگاهها، در محیطهای کار و غیره، نقش ایفا کنید.
🔺جوانِ زنده و بانشاط و پُرامید و پاکدامن، میتواند یک تاریخ را بیمه کند. ۷۷/۸/۸

🌹هشتم آبانماه؛ سالروز شهادت #حسین_فهمیده و #روز_نوجوان

نامه و انگشتر

30 مهر 1396 توسط آرزو رمضاني

به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید ، برای روز زن و روز های عید.

اگر فراموش می کرد در اولین فرصت جبران می کرد.هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد.

زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود،مدت ها به خانه نیامده بود.یک روز دیدم در می زنند.رفتم دم در،دیدم چند تا نظامی پشت در هستند،گفتند:منزل جناب سرهنگ شیرازی؟دلم لرزید.گفتم:جناب سرهنگ جبهه هستند.چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟اتفاقی افتاده؟گفتند:از طرف ایشان پیغامی داریم.و بعد پاکتی را به من دادند ورفتند.آمدم در حیاط،پاکت را درحالی که دستانم می لرزید،باز کردم.یک نامه بود با یک انگشتر عقیق.

نوشته بود برای تشکر از زحمات تو.همیشه دعایت میکنم.

یک نفس راحت کشیدم ،اشک امانم نداد.

به روایت همسر شهید صیاد شیرازی

 نظر دهید »

ایرانی بهتر...

30 مهر 1396 توسط آرزو رمضاني

به نام خدا

مقام معظم رهبری{مدظله العالی}:

نیت هایتان را نیت های احساس وظیفه و انجام وظیفه و نیت های خدایی کنید.ان شاءالله خداهم کمک خواهد کرد.

مطمئن هستم که شما جوانان،ایرانی به مراتب بهتر ،پیشرفته تر و منظم تر،پیش رو خواهید داشت.

1396/7/26

 نظر دهید »

قسمت دوم داستان شهید برونسی

29 مهر 1396 توسط آرزو رمضاني

با ذکر و توسل،توی خط اول نفوذ کردیم.بچه ها یکی از دیگری مصمم تر بودند.قدمهارا محکم برمی داشتند و مطمین.ما به عنوان فدایی نیروهای دیگر می رفتیم. همین،انگار شیرینی حمله به دشمن را چندبرابر میکرد.

دقیق نمی دانم چه مدت راه رفتیم.بالاخره رسیدیم به محلی که تعیین شده بود،درست توی حلقه دشمن.یک طرف ما نیروهای زرهی بود یک طرف ادوات،و چند طرف هم نیروهای پیاده عراق بودند.توپخانه اش هم کمی دورتر،گویی انتظار ریختن آتش را می کشید.

سکوت و هم انگیزی،سایه سنگینش را انداخته بودبر سر تمام منطقه.ما باید به چند طرف شلیک می کردیم.اشاره کردم بچه ها موضع بگیرند. کار هرکدامشان را قبلا گفته بودم.شروع کردند به جاگیری.صدای نفس کسی بلند نمی شد.یک بار دیگر دور وبرم را پاییدم.وقتِ وقتش بود که عرض اندام کنیم و خودی نشان بدهیم.می دانستم تک تک بچه ها منتظر شنیدن صدای من هستند.توی دلم گفتم:خدایا توکل بر خودت.

یکهو صدام را بلند کردم و از ته دل نعره زدم:الله اکبر.

سکوت منطقه شکست.پشت بندش سر و صدای شلیک اسلحه ها بلند شد.

تو آن واحد به چند طرف آتش می ریختیم.

دشمن گیج شده بود.اما خیلی زود به خودش مسلط شد.تو فاصله چند دقیقه،از زمین و آسمان گرفتنمان زیر آتش.از چند طرف می زدند.با کلاش ،تیربارهای جورواجور،خمپاره،توپ،کاتیوشاو…هرچه که داشتند.کمی بعد،یک جهنم به تمام معنا درست شد.کاری که باید میکردیم ،کردیم.حالا حفظ جان بچه ها از همه چیز مهم تر بود.یکدفعه داد زدم :دراز بکشین،دیگه کسی شلیک نکنه.

هرکس جان پناهی گرفت.من هم گوشه ای دراز کشیدم.حالا اسلحه ها دیگر کار نمی کرد.فقط زبانمان توی دهان می چرخید.با تمام وجود مشغول گفتن ذکر بودم،مثل بقیه بچه ها.حجم آتش دشمن هرلحظه شدیدتر میشد.وجب به وجب جایی را که مستقر بودیم میزدند.پیش خودم فکر می کردم بیشتر بچه ها شهید شده باشند.باید منتظر دستور قرارگاه می ماندم.مدتی بعد،بالاخره سو صدای بیسیم بلند شد.یکی از فرماندهان عملیات بود.فکر نمی کرد حتی من زنده باشم.گفت:ایثار شما الحمدلله کار خودش را کرد،اگر زنده موندین،برگردین.

نیروها از محورهای دیگر،دژ دشمن را شکسته بودند.گیجی شدیدش باعث شده بودمارا فراموش کند.سریع بلند شدم ،بچه ها هم.چند دقیقه بعد راه افتادیم طرف عقبه.

 

پیروزی چشمگیری نصیب بچه ها شده بود. وقتی ما رسیدیم عقب،بعضی انگشت به دهان شدند.خودمان هم باورمان نمی شد.همه به عشق شهادت رفته بودیم که برنگردیم.اما به لطف ائمه اطهار{علیهم السلام}،تنها یکی، دوشهید داده بودیم و یکی ،دوتاهم مجروح.

پایان

حواسمان باشد به این که ما چگونه به ائمه توسل می کنیم…

در پناه ایزد منان

 نظر دهید »

داستان مکاشفات شهید برونسی

25 مهر 1396 توسط آرزو رمضاني

عملیات بی برگشت

حجت الاسلام محمدرضا رضایی

یک روز می گفت:موقعی که فرمانده ی گردان بودم ،بین مسوولین رده بالا،صحبت از یک عملیات بود.منطقه ی عملیات ،منطقه ی پیچیده و حساسی بود.قوای زیاد دشمن هم از یک طرف ، و حدسش به حمله ی ما از طرف دیگر، کار را پیچیده تر می کرد. حسابی توی کمین ما نشسته بود و انتظار می کشید.

یک روز از کادر فرماندهی تیپ آمدند پیشم. بدون مقدمه گفتند: برات یک ماموریت داریم که فقط کار خودته،قبول می کنی؟

 پرسیدم:چیه؟

گفتند: خلاصه اش اینه که توی این ماموریت برگشتی نیست.

یکی شان زود گفت: مگه این که معجزه بشه.

 گفتم:بگین تا بدونم ماموریتش چیه.

گفت :توی این عملیات که صحبتش هست،قرار شده از چند تا محور عمل کنیم.از تعداد نیروی دشمن،و از این که منتظر حمله ی ماست،خودت خبر داری بنابراین اگه ما توی این حمله پیروز هم بشیم،قطعا تلفاتمون بالاست.

لحظه شماری می کردم هرچه زودتر از ماموریت گردان عبدالله {اولین گردانی که شهید برونسی فرماندهی آن را به عهده داشت} باخبر شوم.

شروع کردند به توجیه کار من. گفتند:شما باید با گردانت بری تو دل دشمن،اون وقت باهاشون درگیر بشی و مشغولش کنی.این طوری دشمن از اطرافش غافل می شه و ما می تونیم از محور های دیگه حمله کنیم  و قطعا ، به یاری خدا، درصد پیروزی مون هم می ره بالا.

 ساکت بودم. داشتم رو قضیه فکر می کردم. یکی شان ادامه داد:همون طور که گفتیم: احتمالش هست که حتی یکی از شماهم برنگرده،چون درواقع شما آگاهانه می رین تو محاصره دشمن و از هر طرف آتیش می ریزن رو سرتون،حالا ماموریت با این خصوصیت رو قبول می کنی یا نه؟

گفتم: بله، وقتی که وظیفه باشه،قبول می کنم.

شب عملیات باز نیروهارا جمع کردم. تذکرات لازم را به شان دادم.نسبت به وظیفه ای که داشتیم،کاملا توجیه شده بودند.کمی بعد راه افتادیم به طرف دشمن….

منتظر ادامه داستان باشید

 نظر دهید »

توسل شهدا به خانوم صدیقه طاهره(س)

24 مهر 1396 توسط آرزو رمضاني

خاطره ای از مکاشفات شهید برونسی

این سرباز فداکار ولایت ، با قلبی زلال و عزمی راسخ برای دفاع از اسلام ناب محمدی، بارها طی حیات طیبه خود  ، در خواب و بیداری با حضرات معصومین دیدار داشت.

نام شهید برونسی ، نامی است که در اذهان علاقمندان به شهدا، با نام مادر پهلو شکسته، حضرت زهرا(سلام الله علیها) گره خورده است.

این سرباز فداکار ولایت، با قلبی زلال و عزمی راسخ برای دفاع از اسلام ناب محمدی، بارها طی حیات طیبه خود، در خواب و بیداری با حضرات معصومین(علیهما السلام) دیدار داشت.

گل سرسبد مکاشفات وی پشت میدان های  مین"کوشک” اتفاق افتاد، وقتی…..

 

 

 منتظر ادامه داستان باشید

شبتون سرشار از یاد خدااا

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

العجل مولاجان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس